|
موج |
محمد رضا یوسفی |
فرنگیس سرش را تاب داد . نفسی تازه کرد و زین را دودستی به سینه فشرد . اسبش با موج ها رفت .
سپاهیان به رود نزدیک تر می شدند , می تاختند ...
شبرنگ شیهه کشید و چون نهنگی سر از میان موج ها بیرون آورد , کیخسرو درفش کاویانی را دید .
از آن سو کشتی افراسیاب و کرجی های دور تا دور آن سراسیمه با موج ها می آمدند .
http://www.rayabook.net/bookid/20654
http://www.rayabook.net/
برای اطلاعات بیشتر با شماره 66414040-021 تماس بگیرید.