علی | |
مرضیه قنبری |
صدای کلون در منیژه را وادار کرد چادر نمازش را سرکند و برای باز کدن در ، وارد حیاط بشود. همین طور که به سمت در گام برمی داشت سریع نگاهی به اطراف انداخت تا مطمئن بشود همه چیز روبه راهه. آب حوض تمیز و هندوانه ی بزرگی که ظهر همان روز حاج احمد به خانه آورده بود درون آن شنا می کرد. گلدان های شمعدانی دور تا دور حوض به چشم می خورد و حیاط جارو کرده و آب پاشی شده ، آرامش خاصی در آن غروب تابستانی بر می انگیخت . با باز شدن در ، منیژه خانم حاج احمد را رو به روی خود دید و در کنار آن زن جوانی که خود را در چادر مشکی اش پوشانده بود. هنوز چهره اش غمگین می نمود. منیژه جواب سلامش را به گرمی داد و در را کاملا باز کرد. بفرمایید خوش آمدید. حاج احمد جلوتر از زن قدم به درون گذاشت و خطاب به همسرش گفت : امیر عباس کجاست خانم ؟...............
برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.. www.rayabook.net